فصل چهارم
نویسنده: روئینا بخشی
دقایقی به تماشای اخبار تلویزیون طلوع نیوز نشسته بود که اعلام را شنید.
(شاگردان اناث صنف دوازده میتوانند امتحان صنفهای شان را سپری کنند و آمادگی لازم برای این آزمون داشته باشند.)
بهترین لحظه و خبری بود که ریحان در این روزها شنیده بود.
باهیجان تمام با هدیه تماس گرفت.
-آیا شنیدی که میتوانیم امتحان صنف دوازدهم را بدهیم و شاید بعدا امتحان کانکور؟ یک گپ مثبت است، نظرات چیست؟
هدیه هم خیلی خوش بود.
-تشکر جانم بخاطر بهترین خبرات! هههه ببین برای هدیهات امروز هدیه دادی به زودی باید ببینیم یک عالم کار و آمادگی داریم.
هردو خرسند بودند و تلاش میورزیدند تا امتحان را به خوبی سپری کنند. بعد از خیلی مدت ریحان لبخند برلب داشت، وقتی والدینش نگاه میکردند او میخندید و خیلی امیدوار برای دلاش بود رفتار و کردار خوب را پیشه کرده دوباره روابط خود را با فامیل و اقارب از سر ساخت. وقتی دوباره قلب به تپیدن میگیرد و خون به رگها جاری میشود شور انگیزه بر جسم بر میگردد. این یک روشنی برای امتحان کانکور بود. در 1403 یا 2023 میلادی یکروز نیمه آفتابی تمام دختران صنف دوازده به مکتب رفتند تا امتحان را سپری کنند. دختران مکاتب لباس سیاه (حجاب) پوشیده و چهرههای زیبای شان را با ماسک سیاه پنهان کرده در صحن امتحان ظاهر شدند. وقتی صنفیهای شان را بعد این سالها ملاقات میکردند همدیگر را میبوسیدند، آغوش میگرفتند، لبخند میزدند و اشک میریختند چقدر انتظار سخت است و لحظهشماری به دیدارعزیزان، دل را میتکاند.
امتحان مانند کانکور شامل تمامی مضامین صنف دوازده در چندین ورق اخذ شد. ریحان و هدیه در یک چوکی با هم نشستند و سرگرم حل سوالات شدند. بالاخره تمام شد دوباره به خانه خوشحال و مسرور برگشتند، آنها در مورد روز امتحان با خانواده صحبت کردند و خاطرات آن روز را یکی، یکی تعریف میکردند. نزدیک امتحان بود. ریحان سخت درس میخواند تا موفق شده و به رشته دلخواه خود کامیاب شود. مسلکی که اقارب او و دولت برای دختران نمیپسندیدند، اما ریحان علاقمند آن بود و برای رسیدن به آن تلاش به خرچ میداد. او میدانست ژورنالیست بودن تحت حاکمیت طالبان خیلی دشوار است، ولی باور داشت روزی آزاد میشود این مسلک را ادامه داده مایهی افتخار و خدمت برای مردم میشود و از طریق چینلهای تلویزیون معلومات و اخبار را برای مردم شریک میسازد. هدیه رشته اقتصاد را دوست داشت، خیلی مشتاق کار در این بخش بود. دو مسلک مختلف همراه با مشکلات متفاوت درشرایط کنونی دختران کشور!
در نخست باید امتحان ولایات برگزار میشد، دختران همانند پسران مراحل ثبت نام کانکور را با خوشی انجام دادند. بهترین احساس برای آینده و آرزوی آنان بود.
دفعتا همه چیز رنگ عوض کرد. دولت اعلام کرد، دختران نمیتوانند این امتحان را سپری کنند. شنیدن این خبر مثل یک ضربهی ناگهانی بود، بیان احساس ریحان دشوارتر از توصیف است. تصور نمیکرد چنین بشود قلباش جرقه برداشت باوراش را از دست داد، بارها گریه کرد و سیل مرواریدها دامناش را تر میکرد. همه چیز مانند کهکشان تاریکی بود که ریحان در آن غرق میشد دیگر دوست نداشت پرندههای عقب پنجره اتاق را تماشا کند جیک، جیک آنها آرامبخش ذهن او نبود، پریدن از یک شاخه به شاخه دیگر و آشیانه ساختن برایاش جذاب نبود. قلب قوی و ظاهر مهربان در چشماناش هویدا بود مگر حالا دختری بود پرپرشده در هوا. دست همه از یاری رساندن به او کوتاه بود چون تصمیم دولت برای کانکور 1402 بود. پسران در کشور بدون دختران این آزمون را سپری کردند و رهسپار دانشگاهها شدند. روز دردناک برای دختران بود. قلب ریحان زخمیتر نسبت به گذشته شد و تجربه تلخی که ویرانگر افکار او شده بود.
-عزیز دلم، خودت را نابود میکنی، از این بیشتر نمیتوانم تحمل کنم درد بکشی.
-مادرجان، همه چیز با خودش مرا تمام میکند.
-دخترم تنها تو نیستی ببین همسن و سالانت هم هستند تو باید الگوی امید برای شان باشی نه اینکه خودت را ببازی.
موهایش آشفته بر شانههایش افتیده بود و ابروآنش اخم کرده بود و سرش را بر زانوهای همدم خود گذاشته به خواب رفت.
تقریبا بعد از یکماه نتایج آزمون پسران در رسانههای اجتماعی نشر شد که لحظهی خفهکننده برای دختران محسوب میشد؛ ریحان هم اندوهگین گفت:” اگر من هم این امتحان را سپری میکردم حالا شاید نتیجهام را بدست آورده بودم و مطمین هستم کامیاب میشدم.
باشوخیهای رحمت حالش دیگر میشد، هدیه دایماً به دیدناش میآمد، با هم یکجا به کتابخانه میرفتند و بوی خوش کتابهای نوچاپ شده را عمیق اسشمام میکردند.
-در دل نامیدیها و سایه سیاه باید دنبال ستاره درخشان بود.
-اگر ندرخشید چی؟
-نه باور داشته باش، آنی که چیزی را بر دل میافگند حتمن رسیدن به آن را هم چاره میکند.
-ریحان بیا ببین چی کتابی است از نویسنده ترک هاکان منگوچ چی جمله یی نوشته است.
“هفت اصل زندگی، افکار مثبت، عشق، ایمان بی قید و شرط، بخشش، کمک و یاری به دیگران، شکرگزاری و دعا از صمیم قلب”
کتاب من نی هستم.
-بلی خیلی زیبا و دقیق، بشنو!
“دنیا یک درخت آرزو است و به همین خاطر باید به آرزوها و افکار تان اهمیت بدهید.”
-ریحان پس از این رومان بیشتر بخوانیم.
-خیلی خوبست کتاب دوست بی مرامی است. میخواهم از احساسات، تجارب، خاطرات، آرزوهای ناتمام، اهداف و لحظههای را که سپری کردم بنویسم.
-حالا شدی ریحان قوی و شجاع من!
مولانای جان چه زیبا گفته
کوی نومیدی مرو اومیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
هردو باهم دوکتاب گرفتند و قدم زده راهی خانه شدند.
ریحان به خداوند باور داشت که حتمن قلباش را مرهم کرده قوت میبخشد روزی برای خانواده و مردم خدمت میکند و همیشه یک دختر مهربان باقی بماند.
حالا ریحان در یک آیندهی نامعلوم همراه با سرنوشت و رویاهای معلق در فضا بهسر میبرد.
بلی! این داستان مشابه از اوضاع دخترانی مانند ریحان است که در افغانستان زندگی میکنند و اکنون روح و روان آشفته دارند و در ظاهر خندان آن را پنهان کرده و به شجاعت ادامه میدهند.